لیلا خیامی - اربعین که از راه میرسد، کوچهها پر از بوی خوش نذری میشود. خالهجان هم هر سال اربعین، نذری داشت. شلهزردهای نذری او حرف نداشتند.
خالهجان همینطور دعا میخواند و با یک ملاقهی بزرگ شلهزرد توی دیگ را هم میزد. زهراکوچولو لبخندزنان یک گوشه نشسته بود و منتظر بود تا شلهزرد نذری آماده شود.
او به دیگ بزرگ نگاه میکرد و به این فکر میکرد که چه کسی قرار است امسال روی کاسههای شلهزرد اربعین را تزیین کند.
خالهجان همینطور که شلهزرد را هم میزد، زیر چشمی نگاهی به زهراکوچولو انداخت و گفت: «دخترجان، شلهزرد من دارد آماده میشود! برو و به مادرت بگو بیاید کاسهها را بچیند. تا شلهزرد سرد نشده، باید کاسهها را پر کنیم.»
زهرا که انگار سالها منتظر شنیدن این جمله بود، مانند فنر از جایش پرید و داد زد: «چشم خالهجان! رفتم.» زهرا این را گفت و مثل برق و باد دوید سمت انباری کنار حیاط خانهی خالهجان و داد زد: «مامان، بیا که شلهزرد آماده شده! خالهجان گفت کاسهها را بچینیم.»
مامان که داشت سماور گنده را از انباری بیرون میآورد، لبخندی زد و گفت: «بهبه، چه عالی! همین سماور را بگذارم لب حوض، میآیم.» بعد هم با عجله و کشانکشان، سماور گنده را از توی انباری بیرون کشید و کنار حوض برد.
هنوز مامان داشت دستهای خاکیاش را میشست که در زدند. خالهجان از آن سر حیاط داد زد: «زهراجان، در را باز کن! همسایهها آمدند. حتما برای کمک آمدهاند.» زهرا دوید و در را باز کرد.
ننهبلقیس، همسایهی روبهرویی، و زینبخانم، همسایهی کنار، بودند با دخترهایشان، مریم و سارا. زهرا با خوشحالی گفت: «بفرمایید! شلهزرد آماده شده. میخواستیم کاسهها را بچینیم.»
ننهبلقیس و زینبخانم و دخترهایشان که توی حیاط آمدند، مامان هم کاسههای شسته را از روی ایوان برداشت، آورد پایدیگ و یکییکی مشغول چیدنشان شد. زهراکوچولو و مریم و سارا هم دویدند برای کمک.
خیلی زود کاسهها چیده شد و شلهزردهای زرد و خوشبو ملاقهملاقه توی کاسهها رفتند. ننهبلقیس و زینبخانم همانطور که از رنگ و بوی شلهزرد خالهجان تعریف میکردند و بهبه و چهچه میگفتند، چادرهایشان را به کمرشان بستند و رفتند کنار حوض تا سماور را بشویند.
خاله هم کاسهی بزرگ دارچین و خلال بادام را برداشت و کنار کاسههای شلهزرد گذاشت. زهراکوچولو دل توی دلش نبود. همهاش با خودش فکر میکرد حالا چه کسی میخواهد روی شلهزردها را تزیین کند.
توی همین فکر بود و به کاسهی دارچین و خلال بادام زل زده بود که خالهجان گفت: «بیایید دخترها. این بخش کار هم با شما. تا ما بزرگترها میرویم کارهای دیگر را برای روضهی عصر انجام بدهیم، شما هم دستکش یکبارمصرف بپوشید و روی کاسههای شلهزرد را تزیین کنید.»
زهراکوچولو نگاهی به مریم و سارا انداخت و لبخندزنان فریاد زد: «ممنون خالهجان! الان هنرنماییمان را شروع میکنیم!» خیلی زود دخترها خوشحال و خندان دستبهکار شدند.
وسط همهی کاسهها با دارچین یک یاحسین(ع) قشنگ نوشتند و با خلال بادام، دور یاحسین(ع) را پر از ستاره کردند. کاسههای شلهزرد با طرح قشنگ آنها بسیار دیدنی شد. زهراکوچولو خوشحال بود.
همانطور که همراه دخترها روی کاسهها را تزیین میکرد، با خودش میگفت: «کـاش اربعیــن سـال بعد هم ما روی کاسههای شلهزرد نذری خالهجان را تزیین کنیم!»